چه روزایی بود روزای مدرسه،بابچه هاخیلی کرم میریختیم.چندنفرمون جزء شرهای مدرسه بودیم ومعروف.البته من زیاد دنبال شرنمیگشتم!فقط همکاری میکردم!
چه خاطراتی داشتیم الآن خیلی ازبچه هابامانیستن ومدرسشون واسه پیش عوض شده.چه اتفاقایی پیش اومدوچقدرخنده ومسخره بازی که هرگز یادم نمیره.
یادمه توصندوق حراست مدرسه جای طرح سوالامون جوک مینوشتیم گاهی هم سوالای....،
هزارجورترفندبه کارمیگرفتیم تابرای چنددقیقه کلاسوجیم شیم،
پاچه خاربودیم درحدتیم ملی واسه گرفتن نمره اما تادبیر سرشو برمیگردونه شکلک درمیاوردیم .
دبیر نگو که تونبودشون خودمون یه پادبیربودیم و تکیه کلام وحالت راه رفتودرس دادن وصحبت کردشونو سوژه زنگای تفریح میکردیم.
توساعتای بیکاری درِکلاسایی که توش دبیر در حال درس دادن بود وبچه هام منتظر یه تلنگربودن تاازدرس خلاص شن وباز میکردیم ودر میرفتیم.حتی یه بارم تو یه روزبارونی لامپ توی راهروی مدرسه روباچترمون شکستیم.(آخرشم کارمون به دفترکشیدو...)
تودرایویکی ازکامپیوترایی که همیشه ماپشتش مینشستیم توروزای آخردستمال کاغذی گذاشتیم تنظیمات مانیتورهم عوض کردیم!
وتوجشنامون که دیگه نگو...کارمون بزن وبرقص بود100تامدیرومعاون ودبیرهم جلودارمون نبودن.
سرکلاس که زیاد نمیتونستیم فک بزنیم(به قول یه دبیردوس داشتنی)تلگراف میزدیم به هم!روصندلی دبیراباگچ شکل میکشیدیم یا2تاگچ ومیساییدیم روش تادبیر بشینه و...!
برای یکی ازدبیراهم همیشه به خواسته خودش آب جوش میاوردیم تاخوب بتونه نطق بگه اماقبل اومدنش یکمشوخودمون میخوردیم!(اماواقعاکه خانم خوبی بودوماخیلی درسشودوس داشتیم).
یه بارم که مديرمون بچه شوباخودش آورده بودتا میتونستیم ازبچه هه حرف کشیدیم وآمارزندگیشودرآوردیم(بچه5ساله بود!)منم سال دوم وسوم نماینده بودم!(مثلا)
آخرشم که یه انضباط خوشکل ومامان دادن بهمون!هیشکی بالای18نشد!بجزخودم.
اماالآن...
الآن که پیشیم هیچ غلطی نمیتونیم بکنیم.یعنی شدیم دخترخوب.اونقدرخوب که ماروبه عنوان دانش آموزان نمونه (دبيرستان) بردن شلمچه.
اینا همه گذشت وواسه ماشدخاطره...قدرلحظه های خوبتونوبدونید.خیلی دوس دارم خاطره دوران دبیرستان شمارو هم بخونم.اگه دوس داریدتوقسمت نظرات واسم بزاریدکه اگه مایل بودید به اسم خوتون بزارم تواتاقم(همین وبلاگم دیگه)