اول دبیرستان
بودم و ماه اسفند بود.نزدیک چهارشنبه سوری بود و بچه ها حال و هوای عید رو داشتن.
باهم قرار گذاشته بودیم که دیگه هفته بعد رو مدرسه نیایم.آخه درسارو تقریبا دوره
کرده بودیم.يكي از دوستام تو یه قوطی کبریت چند تا سیگارت (از نوع کم صداشو
یکی دو تا از
بچه ها مطرح کرد اوناپایه نبودن میگفتن مرضيه صداش بلند
بشه ناظم رو میکشونه تو
کلاس...دوستم که هیچ جوره از خر شیطون پایین
نمی یومد بالاخره یکی رو برداشت و
زد .صدای نسبتا بلندی داشت.
رفتم تو سالن سرک کشیدم دیدم خبری نیست خلاصه شیر شد
3تایی
زد.بچه ها هم بدشون نیومده بود ولی از اونجاکه تو کلاسای دیگه فضول
هست خبر
به ناظممون رسید و بالاسرمون حاضر شد.گفت :کار کی بوده ؟همه از ترس کپ کرده بودن
وهیچکی حرفی نمیزد.یکی از بچه ها گفت
خانوم صدا از بیرون بوده اشتباه متوجه شدید که
ناظممون گفت:پس چرا
بوی گوگرد تو کلاستون بلند شده؟من سریع بلندشدم و گفتم :خانوم
زنگ
پیش شیمی داشتیم آزمایش بوده احتمالا بوی گوگرد از اونجاست و
بعدکبریت و خیلی
ریلکس دادم دستش.اونم یه کم نگام کرد و گفت:باشه
دخترم به تو اعتماددارم،پنجره هارو
باز کن بو بره...بعد که رفت بچه ها
گفتن ایول چطور به ذهنت رسیدمامردیم از
ترس.گفتم: باورتون میشه
خودمم موندم از این چاخانی که کردم...خلاصه کلی خندیدیم و
به خیر گذشت اون روز