یادم میاد دوره راهنمایی بودم و چقدر از درس حرفه وفن متنفر بودم.آخه مثلا
که چی بشه سالاد الویه درست کنی بهت نمره بدن یا مدار الکتریکی بسازی یا
نفرت انگیزتر از همه بافتنی ببافی، اونم من که اصلا تو این یه مورد هیچ وقت
پیشرفت نکردم.اون طور که تو ذهنم مونده آذرماه بود و معلما برای ترم اول
میخواستن بهمون نمره مستمر بدن.معلم حرفه ما هم گیر داده بود باید سه رج
بافتنی جلوش انجام بدیم اگه بلد باشیم نمره مستمر ردیفه.چه کاریه آخه؟صبح
همون روز من با دردی تو گلوم از جام پاشدم
وبله از شانس بدی که داشتم بدجور سرما خورده بودم.اصلا رمقی برام نمونده
بود که پاشم برم مدرسه.خلاصه با هزار بدبختی آماده شدم ولی هرچی دنبال
جورابام میگشتم پیداشون نمیکردم...خلاصه یه جفت جوراب دیگه برداشتم و پام
کردم و راهی مدرسه شدم.زنگ اول علوم داشتیم من زیر میز داشتم با میله
بافتنی وکاموا ور میرفتم تا ببینم زنگ بعد میخوام چه دسته گلی آب بدم که
دبیر علوم گفت: فلانی پاشو بیا پاتخته درس جواب بده،انقدر هول شدم که کاموا
و میله ها رو چپوندم تو جیب مانتوم رفتم پاتخته.جیب مانتوم پاکتی و بزرگ
بود وهرچیزی توش جامیشد.تاپام رسیدپای تخته عطسه ام
گرفت وبا عرض معذرت آبریزش بینی پیدا کردم.خواستم از جیب مانتوم دستمال
بردارم که گوله کاموا قل خورد رفت وسط کلاس.شانس آوردم معلم ندید.بچه ها هم
یکی دوتاشون متوجه شدن.دست بردم ازجیبم دستمال بردارم و دماغمو پاک کنم که
دیدم کلاس رفت رو هوا...تو دلم گفتم ایناچقدر با تاخیر میخندن.باز دستمو
سمت صورتم بردم که دیدم دوستم با اشاره به دستم هی ابرو بالا می اندازه.بله
تازه متوجه جریان شدم.جورابی که صبح دنبالش میگشتم پشت و رو تو دستم بود و
داشتم با اون....بعدشم با گرفتن یه منفی خوشگل رفتم سرجام نشستم